تو شبیه تموم گلدوزی های روی لباسم ، مهربونی !

یه روزی میشه که زنا همه ی کاراشونو خودشون انجام میدن حتی اون دست از کاراشون که مردم میگن مردونست .. مثل من که امروز به تنهایی رفتم واسه ماشینم قطعه خریدم و بردمش دکتر و حتی پیچ سپر باز کردم ..

یه روزی میشه که زنا پشت اسمشون قایم نمیشن و ضعیف نمیمونن .. صرفا توی ناز و ادا و خنده خلاصه نمیشن و دست از همیشه تکیه دادن برمیدارن ..

اونوقت احتمالا من یکی از سرگروه هاشون بشم ..

مصاحبه ی کاری بود .. محرمم که هست .. پرچم سیاه زده بودن یه گوشه ی سالن .. وارد اتاق مدیر که شد هول شد و گفت "خدا غریق* رحمتشون کنه عزیزتونو " .. و منی که باید جدی میبودم ولی دلم میخواست از توی تمام سلولام خنده بزنه بیرون ..

ما دو تا یتیمیم

هر جا بریم *یه بوسه از لبای هم میچینیم :|

شعر جدید برادرم برای خیر مقدم ، زمانی که پدر و مادرم هر دو ساعت ٨:٣٠شب میان :|

*سوتی بنده وقتی میخواستم بهش بگم "اجازه میدم یه بوسه از لُپام بچینی" و خطای محاسباتی پیش اومد :|

آدم باید یکیو داشته باشه که وقتی ناراحته و دلش نمیاد بگه و یهو چشماشو میبنده و میگه خوابم میاد بخوابیم ، بگه چی شده ؟ یکی که بگی هیچی و باور نکنه .. یکی که بگه من که میدونم تو وقتی چشماتو میبندی از یه چیزی ناراحت شدی ، خب از چی ؟ یکی که بگی هیچی و چشماتو محکم تر رو هم فشار بدی و سرتو بغل کنه و بگه واسه هر چی که بوده و من نمیدونم و ناراحتت کرده ، ببخشید .. حالا چشماتو وا کن دلم گرفتا خانومم ..

عید "سعید" من تویی ...

* رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد ..

ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم ..

یه روزی ، همینجوری که خودمونو زدیم به کوچه علی چپ ، همینجوری که دورمون شلوغ و سرمون هم ، همینجوریِ همینجوری ، یه گوشه ای آدمامون تنها تنها میمیرن .. تنها میمونیم ، همینجور که دورمون شلوغه ..

میدانی جانانم

اینکه به مامان میگویم دلم میخواهد پرده های هال خانه مان ، قوری مان ، تمام فنجان ها و قاشق ها و بشقاب هایمان ، حتی کوسن های روی مبلمان و حتی تر مسواک هایمان در خانه ی دوتایی مان گل های ریز صورتی و بنفش داشته باشد تنها به یک جمله برمیگردد .. آن هم همان که به تو گفتم "شبیه گل های پونه میمانی .. خوشبو و مسکن و بی منت " .. دلم میخواهد هر جا را که نگاه میکنم تو را ببینم .. وسط همه ی گل های ریز صورتی و بنفش .. وسط وسط همه ی زندگی ..